گفتوگوي بابابزرگ با نوه.
نوه: سلام، بابابزرگ يک هفتهاي پيدات نبود کجا رفته بودي؟
بابابزرگ: رفته بودم با حريفانم مسابقه بدم خيلي خسته و کوفته شدم.
نوه: مگه مسابقه بابابزرگها هم هست؟
بابابزرگ: آره عزيزم بابابزرگها مثل شماها مسابقه ميدن!
نوه: مسابقه چي بود چرا اينقدر طولاني شده بود؟
بابابزرگ: مسابقه ما از اون مسابقهها که تو فکر ميکني نبود مسابقه انتخاباتي بود.
نوه: مسابقهرو بردي يا باختي؟
بابابزرگ: مسابقه را باختيم اما تو فعلا به کسي چيزي نگو حريف ما يارگيري کرده بود، دوپينگ کرده بود و...
نوه: پس ممکنه نتيجه برگرده و شما برنده بشيد؟
بابابزرگ: نااميد نيستيم چون با اختلاف زياد باختيم فکر ميکنم کاسهاي زير نيم کاسه باشه!
نوه: بابابزرگ نتيجهرو نگفتي چند چند شديد؟
بابابزرگ: 30 بر صفر باختيم.
نوه: مگه مسابقه فوتسال يا هندبال يا بسکتبال بازي کرديد؟
بابابزرگ: چند بار گفتم ورزشي نبود مسابقه انتخابات مجلس بود.
نوه: يعني شما صفر بوديد، چه جوري صفر شديد؟
بابابزرگ: بعضي از ياران ما چهارصد، پونصد، ششصد، هفتصد و بالاتر هم گرفتند اما بازم باختيم.
نوه: بابابزرگ من فکر کنم شما بايد اقتصاددانها را ميآورديد.
بابابزرگ: اتفاقا ما اقتصاددانهاي زيادي داشتيم ولي افاقه نکردند.
نوه: حالا فهميدم پس نتيجه بر ميگرده به محتويات سفره مردم.
بابابزرگ: حالا ديگه تو هم براي ما حرف سياسي ميزني.
نوه: من فکر کنم شما به اونايي باختيد که «کشلقمه» رو دوست دارن ولي «حروملقمه» رو دوست ندارن