مناظره برج آزادي و برج ميلاد.
يکي از شگردهاي مربيان رشتههاي مختلف ورزشي ساختن حريف براي يک قهرمان ملي يا قهرمان جهان و المپيک است. اين سبک باعث ميشود قهرمان صاحب مدال و ضرب و زنگ يا بازوبند پهلواني احساس حاشيه امنيت براي قهرماني خود نداشته باشد و به قولي در پر قو، نخوابد و هميشه نگران رقيب قدرتمند ديگري باشد. در عالم ورزش هرگز اين روش و منش اينگونه مربيان اعمال و رفتار خلاف شئون تلقي نميگردد، بلکه مربيان در اين رده را مربيان سازنده و آيندهنگر حساب ميکنند و شاگردان و دست پرورده آنان اشخاص سربلند آسمان ورزش هستند. مديريت شهري تهران در 20 سال قبل با استفاده از اين راهکار براي برج آزادي تهران يک رقيب علم کرد. حالا بعد از 20 سال صبر و انتظار در شهر تهران يک برج از زمين به آسمان قد کشيده است. همه ميدانيم اولين برج و نماد شهر تهران از 45 سال قبل تاکنون برج آزادي يا ميدان آزادي است. پس بعد از برج آزادي هر برج ديگري ميشود رقيب در تعقيب برج اول و فعلا در سال 1392 جايش در سکوي دوم قرار دارد.
اين تازه از راه رسيده يا نوچه عزيز شده مديريت شهر تهران برج ميلاد نام دارد.
برج ميلاد هنوز، نم بتونهايش خشک نشده شروع کرده حرفها و کنايههاي درشت زدن، چند روز قبل به برج آزادي گفته بايد من بعد بري به چنار امامزاده صالح دخيل ببندي!
اين الفاظ باعث کدورت بين او و برج آزادي شده است.
بعد از مدتها جنگ سرد بالاخره اين دو برج تصميم گرفتند جهت روشن شدن اختلافات فيمابين با يکديگر يک مناظره داشته باشند، کاري که اين روزها مد شده است.
اولين نياز اين مناظره وجود يک داور يا به اصطلاح امروزي آن يک مجري بيطرف بود.
با درخواست هر دو برج و موافقت هيات برگزارکننده قرار شد اين حقير به عنوان مجري- کارشناس مناظره آنها باشم. حقير به دلايلي زير بار نميرفتم، نداشتن وقت براي اين کار و عدم تسلط به حرفه مجريگري و مشکلات بعدي که قابل پيشبيني بود به من هشدار ميداد که از موضوع رد شوم. فاصله زياد بين دو برج را عنوان کردم و عذرخواهي کردم و گفتم چون من صداي بلند و رسايي ندارم نميتوانم در بين شما باشم. برج ميلاد گفت: از دستگاههاي گيرنده و فرستنده امواج راديويي که جديدا در فوتبال ليگ برتر توسط داوران استفاده ميشود ميتوان بهره برد، داشتم فکر ميکردم که اين بار برج آزادي گفت: مشکل فاصله حل شد مشکلات بعدي را چه کنيم؟
برج ميلاد گفت: من اجازه دارم به شما مطلبي بگويم؟
من گفتم: بفرماييد.
برج ميلاد گفت: شما که اظهار ميکنيد وقت نداريد بدانيد من به شما علاقه دارم و شما را دوست دارم ولي شما بيکار و علاف هستي! پيوسته در حال طي کردن مسير خيابانها و پارکها هستي و چندين بار به محل برج آمدي و تقاضاي تماشاي قسمتهاي مختلف برج را داشتي. چون نه کارت دعوت داشتي و نه پول خريد وروديه به ناچارا محوطه را ترک کردي. حالا که ما به تو براي مجريگري پيشنهاد داديم ميگي وقت ندارم؟
از پررويي و جسارت او شکار شدم. با خودم گفتم مناظره شروع نشده و با اينکه من رقيب او نيستم او تندروي ميکند واي به روزي که به او حرفي بزنم.
داشتم برايش نقشه ميکشيدم تا به او جواب درست و درموني بدهم که ياد فيلم«باشو غريبه کوچک» افتادم. در آن فيلم آن پسر سياهپوست توسط آن خانم هنرپيشه فيلم شسته شد تا بلکه تغيير رنگ دهد ولي بعد از شسته شدن هم رنگش تغيير نکرد و رنگ پوستش سياه ماند!
برج ميلاد دوباره گفت: «الهي دورت بگردم» مگر ميخواهي دوربرگردان طراحي کني؟! اين کار تخصصي نميخواد. تو فقط بايد وقت نگهدار باشي و حق دخالت و تذکر نداري و بعد از اين مناظره خيلي معروف خواهي شد به نحوي که در خيابان بايد عينک دودي بزني و همه تو را به يکديگر نشان ميدهند و ميگن مجري مناظره برج آزادي و برج ميلاد. از اين حرف برج ميلاد ذهنم رفت به يک نوشته پشت کاميون که چند روز قبل در جاده يادداشت کرده بودم. اون نوشته اين بود:«آدم واسه يک پيغوم شيرين که فرهاد نميشه کوه بيستون بکنه». خلاصه سرتان را درد نياورم از يک طرف رودهدرازي برج ميلاد و از طرف ديگر مظلوميت برج آزادي با آن اسم زيبا و دوستداشتنياش باعث شد اين مسووليت را قبول کنم و با خودم قرار گذاشتم که نگذارم حق چهل و پنج سال قدمت و آبروداري برج آزادي با آن همه خاطرات، دستخوش زيادهخواهي يک تازه به دوران رسيده شود. با نصب و راهاندازي سيستمهاي راديويي بين من و برج آزادي و برج ميلاد، مناظره شروع شد. براساس قرعه انجام شده اولين ده دقيقه وقت به برج آزادي افتاد. برج آزادي با وقار و سنگيني خاصي شروع به صحبت کرد. ابتدا به برج ميلاد سلام و خوشآمد گفت و بعد از بقيه دستاندرکاران مناظره تشکر کرد و بعد کمي از نمادها و فضا و مکانهاي گردشگري در جهان و هنر به کار رفته و نوع سازه در تمام اين برجها را به لحاظ کارايي، تفريحي و علم و فناوري از قديم تا کنون توضيح داد طوري که من و بقيه محو گويش او بوديم. تا به ساعت نگاه کردم ده دقيقه تمام شده بود. با اعلام من به برج آزادي سريعا سکوت کرد و نوبت ده دقيقه بعدي به برج ميلاد رسيد.
برج ميلاد خود را تکان داد و جابجا شد. حرکات او مثل حرکات چشم و شانه اشخاصي بود که اضطراب يا تيک عصبي دارند. به نظر ميرسيد نوعي نگراني از اعمال و رفتار خود دارد و شروع کرد به برج آزادي پرخاشگري بدون توجه به گفتهها و مطالب گفته شد. برج ميلاد گفت: اول بگويم من به تو علاقه دارم و تو را دوست دارم ولي تو طاغوتي هستي و چهل و پنج سال قبل که تو ساخته شدي مکانت غصبي بود، تو اين همه زمين و فضا و مکان را از کجا آوردي؟ تو 10 سال از عمر 45 ساله خود را براي کارهاي لهو و لعب صرف کردي. فکر ميکني من نميدانم يک صندوق کليد طلايي داشتي و شهردار وقت تهران در چهل و پنج سال قبل زير پاي تو ميايستاد و کليدهاي طلايي را به اجنبيها ميداد تا وارد شهر تهران شوند و باعث تمام فسق و فجورها باشند؟
تو فکر ميکني من نميدانم چند تا از آن کليدهاي طلايي را براي خود و بستگان و دوستانت برداشتهاي؟ همه ميدانند تو دراين سالها چقدر کار اقتصادي کردهاي و اسم و رسمدار شدهاي بگم که... بگم که... عکسها تو نشون بدم؟
برج آزادي با تعجب به او نگاه ميکرد. او ادامه ميداد و حتي به سرويسهاي بهداشتي برج آزادي هم رحم نکرد و گفت بوي فاضلاب از تو ميآيد! ساعت ديجيتالي نشان از اتمام وقت برج ميلاد داد و با تذکر به او گفتم وقت شما تمام شد. ولي برج ميلاد يکسره با چراغ خاموش ادامه ميداد و با چند تذکر پيدرپي ترمزش را کشيدم و ناچار ايست کرد. وقت بعدي نوبت برج آزادي بود. برج آزادي گفت: براي من خدمات چهل و پنج ساله به مردم تهران افتخار است، نقطه اول و آخر ورود و خروج شهر هستم. بيشتر عکاسها و هنرمندان اولين عکس هنري و کارها و توليدات خود را از من انداختهاند. بيشتر بچههاي تهروون در شب عروسي به دور من با ماشين چرخ زده و عکس و فيلم تهيه کردهاند، پوستر و نماد من در همه نقاط ايران و جهان معرف شهر تهران است. فضاي سبز تپههاي سرسبز دورتادور با درختان زيبا و گردش خودروها در دورينگ ارتباطي در کنار من افتخار ديگري است. بزرگترين افتخارم واژه زيباي آزادي است که نام من است و حرف اول من از حروف اول زبان زيباي فارسي است، طراحي و شکل و جنس سازه که جاي خود دارد. وقت دوم برج آزادي پايان يافت و با اولين تذکر، برج آزادي کلام را به من واگذار کرد.
با رسيدن نوبت به برج ميلاد به او تذکر دادم که رعايت مسائل اخلاقي و وقت را بنمايد و به او گفتم شروع کند.
برج ميلاد گفت: شما نگفتي پول ساخت تو از کجا فراهم شد، در خصوص کليدهاي طلايي هم پاسخ ندادي. بعد به برج آزادي رو کرد و گفت تو بدون مصوبه ساخته شدي و هيچگونه تامين اعتبار هم نداشتي بعد يک پرونده را به برج آزادي نشان داد و گفت: من اجازه دارم اين پروند را باز کنم؟ اين پرونده تعميرات چند سال قبل توست، خودت بگو چقدر برايت هزينه شده تا بتواني اينجا سرپا بماني؟ در حالي که همه ميدانند تو دچار نرمي استخوان يا «راشيتيسم» که بيماري انسانها است شدهاي و پاهايت کج و معوج شده و اين بيماري علاج ندارد.
با هزينه شدن اين مبالغ سنگين بيعدالتي را در جامعه رواج دادهاي. ديگر دوران تو پايان يافته و بايد به دادگاه بروي و اعتراف کني چرا براي تو هزينه شده است؟ تو با پيمانکاران مرمت و نوسازي ساخت و پاخت کردهاي و بايد رسيدگي شود. وقت برج ميلاد پايان يافت و مناظره به وقت بعدي کشيده شد و اين بار برج آزادي بايد صحبت ميکرد. برج آزادي گفت: من در اين مناظره فقط قصد داشتم از مناظره من و شما، مردم از قدمت و کارايي و زيبايي دو برج شهر تهران مطلع شوند ولي شما از کساني سخن گفتي که آنها حضور نداشتند از خود دفاع کنند و من از اين موضوع متاسف هستم و خبر دارم متاسفانه شما و بقيه دوستانت رفتهايد به سرکشي به پروندههاي قديمي اينجا و آنجا تا بلکه بتوانيد موضوعي را بسازيد که در اين موقعيت يقه کسي را بگيريد ولي بدانيد با اين کارها موفق نميشويد. ميخواهم بداني تو را بعد از 20 سال به سختي سرپا نگه داشتهاند و علم کردهاند، موقعيت جغرافيايي تو بيدليل در کنار چند اتوبان و بيابان و در محوطه کنار بيمارستان نبوده است. ميداني روزي تو سرت گيج خواهد رفت و فشار و فشورت دگرگون خواهد شد و نياز به بيمارستان خواهي داشت و با زور اکسيژن و تجهيزات بيمارستاني به دادت ميرسند تا به طور موقت زنده بماني و وجود بيابانها و اتوبانها براي واقعه بعدي پيشبيني شده است.
در پايان اين را بدان به قول بچههاي تهروون کت تن منه، عزت زياد.