اين يک داستان نيست.
يکي از روزهاي ارديبهشت سال 1370 بود. محسن دل درد شديدي گرفته بود و پدرش حسن او را به بيمارستان «امين صادقيه» در خيابان اميريه يا وليعصر رسانده بود. دکترها تشخيص داده بودند محسن آپانديسش ورم کرده و نياز به عمل جراحي دارد، دکتر بيهوشي کار را شروع کرد با ورود محلول بيهوشي به داخل محفظه سرم وصل شده به بدن محسن او به اغماء رفت و بعد از چند ساعت گفتند او مرده است. هنوز بهار شانزدهمين سال زندگياش را تمام نکرده بود تاريخ وفاتش 04/02/1370 بود.ژ پدر محسن بعد از اين واقعه شوکه شده بود و نميدانست چه بايد کرد قصور پزشک يا پزشکان در بيمارستان محرز بود اما قانون بايد اين را اعلام ميکرد، پدرش که مرد زحمتکشي بود بعد از برگزاري مراسمهاي معمول او، براي احقاق حق از طريق قانون اقدام کرد، زمان به تندي ميگذشت و هنوز هيچ نتيجهاي به دست نيامده بود پدر سخت غمگين و افسرده شده بود روزي به اتفاق به دادسراي عمومي تهران در ميدان 15 خرداد جنب اداره راديو تهران رفتيم به او توصيه کردم حسن جان در محل دادسرا با ملايمت به دنبال خونخواهي فرزند خود باش او قبول کرد ولي وقتي برخورد منشي دفتر دادسرا که ميگفت دادستان جلسه دارد و نميتواند شما را ببيند را شنيد با صداي بلند فرياد زد و ناگهان درب تمام اتاقها باز شد و همه حاضرين به سمت ما نگاه ميکردند در اين بين يک روحاني لاغر اندام از انتهاي راهرو گفت چه خبر است؟ به او گفتم ايشان علي يونسي دادستان تهران هستند بلافاصله با او چهرهبهچهره شد و دادستان با خوشاخلاقي او را به آرامش دعوت کرد و ما را به اتاقش برد حسن ماجرا را گفت و بعد از گوش دادن به تمام سخنانش با بازپرس پرونده ارتباط گرفت و نامهاي را با دست خط خودش نوشت و امضا کرد و داخل پاکت گذاشت و به مسوول دفترش گفت لاک و مهر کرده و تحويل ايشان دهيد با خداحافظي و تشکر از اتاق دادستان تهران خارج شديم، وقتي نامه را گرفتيم روي پاکت نامه نوشته بودند جناب دکتر منافي رياست سازمان نظام پزشکي ايران بازبين و اعلام نظر فرمايند. حسن نامه را تحويل گرفت و دو نفري به سمت سازمان نظام پزشکي حرکت کرديم در بين راه به او گفتم داش حسن پرونده محسن به دست خوب کساني افتاده اول آن دادستان که با وجود فريادهاي تو بدون اين که بگويد چرا داد و فرياد زدي و نظم اينجا را به هم ريختهاي و مقصرت کند تو را به اتاقش برد و حالا نامه معرفي مقصر پزشکي پرونده براي دکتري که خودش هم فرزند 15 سالهاش را در جنگ تحميلي از دست داده است اينها اتفاق خوبي است در حالي که با تعجب به من نگاه ميکرد گفت: فرزند دکتر منافي شهيد شده است؟ کمي آرام شد و با اشاره به پاکت نامه دادستان گفت: من بايد بدانم محتويات نوشته شده نامه چيست؟ به او گفتم: نامه لاک و مهر دارد در سيستم اداري باز کردن نامه لاک و مهر شده و محرمانه جرم است او که بسيار نگران بود هر چه گفتم را ناديده گرفت و نامه دادستان تهران را باز کرد و دو نفري نامه را خوانديم دادستان به سازمان نظام پزشکي نوشته بود تاکنون چندين ماه از وفات فرزند ايشان گذشته و بازپرس پرونده تقاضاي نظر کارشناسي و علت مرگ شده است تاکنون سازمان نظام پزشکي جواب قانعکنندهاي نداده است به شما يک هفته مهلت داده ميشود که نظر کارشناسي و مقصر را معرفي کنيد. نامه را بعد از کپي گرفتن داخل پاکت گذاشتيم و با دست کاري لاک و مهر روي آن تحويل سازمان نظام پزشکي داديم و بعد از رويت نامه توسط دکتر منافي و گفتوگوي ايشان به طور خصوصي با پدر محسن بعدها فهميدم بيشتر خطاهاي پزشکي اطبا به هر نحوي که باشد غيرعمد ميباشد. از وفات محسن 25 سال گذشته است پدرش هم از دنيا رفته است. دادستان آن روز امروز مشاور جناب رئيسجمهور است، دکتر منافي رئيس سازمان نظام پزشکي را نميدانم کجاست. افراد زيادي در ساليان گذشته توسط اطبا از مرگ نجات يافتهاند و خيليها در اثر قصور به اغماء رفتهاند و ديگر برنگشتهاند حسن پدر محسن هم در ديار باقي نزد فرزندش رفته است، دادستانهاي زيادي هم آمدهاند و رفتهاند دنيا هنوز پابرجاست.
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست