ماجراي اهالي بخيه.
از خبرهاي باور نکردني در عرصه پزشکي در هفته گذشته که وجدان جامعه را تکان داد بخيه زدن و بخيه کشيدن از بدن پسر بچهاي به نام «صدرا» بود که همه نوع مدرک شناسايي ايراني داشت فقط پول نداشت! اتوبوس مسافربري به صورت شبرو با 39 مسافر در حال حرکت روي جاده است همه مسافران در خاموشي داخل اتوبوس به خواب رفتهاند.
اولي: به بغل دستياش ميگويد جان همه ما حالا به دست راننده و کمک راننده است.
دومي: تو اين دنيا جون ما هميشه دست يکيه، يه روز دست خلبانهاست يک روز دست رانندههاست يک روز دست دکترهاست مثل اين که جون ما فقط دست خودمان نيست يعني ما هستيم هذا کشک! کي جواب مارو ميده؟
اولي: داري باز حرف سياسي ميزني اصلا تو اتوبوس هستي، متوجه شدي وقتي تو پمپ بنزين نگه داشت داخل ماشين بوي بدي آمد؟
دومي: فکر کنم او نفر بغل دست خودت وقتي پياده شد پاشو جاي خوبي نذاشته مثل اين که اهل بخيه هم هست.
اولي: حالم بد شد حرف بخيه و اين چيزها را نيار داغون ميشم واي چه دلي داشت اونکه بخيه زد و قبل از موقع بخيه را کشيد.
دومي: نميدانم بعد از اين واقعه قلب کسي در آن شهر از تپش ايستاد؟ آخه در مسابقه فوتبال اورژانس دير آمد قلب يکي از تماشاگران از تپش ايستاد.
اولي: از اون روز تا حالا حرف بخيه و اين موضوعات منو به فکر بدي ميبره.
دومي: نگران شدم يه موقع تو دنده لجبازي نيفتي زبانم لال مگه تو هم اهل بخيه زدن هستي؟
اولي: تو که با اهل بخيه سروکار داشتي بگو طرف (اشاره به نفر بغلي)
«ويولون زنه»؟
دومي: نه بابا به اون ميخوره «سوزن بزنه»!
اولي: بابا تو خيلي حرفهاي هستي به اين سرعت از کجا ميفهمي؟
دومي: قبل از اين که اتوبوس حرکت کند من داشتم ساکها رو ميدادم به شاگرد، راننده تا داخل صندوق بغل جا بده ديدم يک صدايي ميآيد خوب دقت کردم شنيدم با خودش داشت اين شعر رو زمزمه ميکرد:
خاطرات زخميام را دوختم با بخيه
خالقا داني عفونت کرده حالا بخيه
زود سر وا ميکند اين التيام
با نخ پوسيدههاي بخيه(پشت کاميوني)